پیوند ها
چت باکس
دیگر موارد
آمار وب سایت
آمار مطالب کل مطالب : 36کل نظرات : 0 آمار کاربران افراد آنلاین : 1تعداد اعضا : 0 کاربران آنلاین آمار بازدید بازدید امروز : 26باردید دیروز : 0 بازدید هفته : 63 بازدید ماه : 27 بازدید سال : 129 بازدید کلی : 6230 |
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
استادِ ادبولادت – 4شعبان – 1399دلدادۀ اربابِ جهان شد عبّاسماهی زِ زمین به آسِمان شد عبّاسقابل چه بُوَد به درگهش جانِ حقیرمولایِ همه کان و مکان شد عبّاساستادِ ادب بود و جوانمردی و جودحسرتگهِ رضوان و جَنان شد عبّاسساقیِّ درِ بهشتِ و زیبا و رشیدمردانه ترین مردِ زمان شد عبّاسسالارِ رشادت، وَ به خلقت، رخِ ماهاربابِ فضایل به عیان شد عبّاسبا بالِ خودش به عرشِ اعلا رفتهوالاتر از این حدّ و مکان شد عبّاسهمچون قَمَری زِ عرشِ حق می تابدقُمریِّ ولایت و جَنان شد عبّاسدر نزدِ خدا چه جایِگاهی دارددر فضل و سخا جلوه کنان شد عبّاسعشقی زِ ورایِ باورم بوده و هستسالارِ چه بی شرح و بیان شد عبّاسعمری به تلاشِ خود زده مُهرِ قبولفرزندِ امیرِ مؤمنان شد عبّاسدر کربُ بلا چو افتد از ناقه به روزهرا بپذیردش به جان شد عبّاسبر تارکِ خلقت بدرخشیده چو دُرّدُردانۀ خارج زِ بیان شد عبّاسدر بحرِ مقامش بِنِگر با دل و جاندُردانۀ بی حدّ و نشان شد عبّاسهر جا که دلی شکسته، مرهم دادهآقایِ همه خرد و کلان شد عبّاسیک قطره از آن مَشکِ تهی می خواهماز بهرِ حسین، راحت جان شد عبّاسآن سَروِ سَهی قامت و در کربُ و بلاافتاده به تاراجِ خزان شد عبّاسدر باغِ بهشتِ حق، چه خوش می چرخدشهزادۀ زیبا و جوان شد عبّاستعداد بازدید از این مطلب: 154
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
عید مبعث-27 رجب سروش ایزدی گفتا، بیا عیدِعظیم آمد برایِ فخر انسانی، فراتر از کلیم آمد تمامِ هستیِ خود را، فداییِ خدا بنمود خدا بر خانه ی قلبش، چنان یاری صمیم آمد تمامِ رنجِ دنیا را، خریده بهرِ حق بر جان یقین کردی که وحی از چه، بر این طفلِ یتیم آمد! زِ بس که خُلقِ او نیکو، به عالَم اُسوه و الگو به هر رنج و غمی صابر، به خَلقِ حق بَسیم آمد نظیف و ناظم و خوشبو، به دشمن راحم و خوشرو ولی حقّی چو ضایع شد، غیور و بس خَصیم آمد به هر جایی نشان از او، بُوَد عطر خوشِ جانش تو گویی تا شَوَد یادش، محمّد(ص) با شمیم آمد اگر دستِ طلب روزی، به درگاهش رسانی تو مشو نومید از او زیرا، عزیزی بَس کریم آمد حَرا امشب محمّد را،چو در آغوشِ خود بگرفت تو گویی نوری از افلاک، از آن عرشِ نعیم آمد چو جبریل آمد از افلاک، ندا آمد بخوان احمد(ص) تو پیغمبر شدی آقا، که حُکم از آن حکیم آمد دگر باید سرِ خود را، به دامانش نهی احمد(ص) که دستانِ نوازشگر، زِ درگاهِ رحیم آمد کلامِ ایزدی آمد، که خَلقی با خدا گردد که حُکم بعثتِ مولا، زِ دادارِ علیم آمد تعداد بازدید از این مطلب: 170
برچسبها:
عید مبعث،حضرت محمد،بعثت پیامبر اکرم ,
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
خدایا سلام دلم شکسته، نیاز به کمکت دارم، نیاز دارم دستم را بگیری، نیاز دارم تنهایم نگذاری. خدایا خواهش می کنم کمکم کن؛ حالِ خوبی ندارم. وقتی از همه کس و همه جا نا امید می شوم، این تنها یاد و نامِ توست که آرامم می کند. عزیزم می دانم و مطمئنّم که تنها تو می توانی، حالِ دلم را خوب کنی. عزیزِ دلم، خیلی دلتنگت هستم، شاید تو هم دلت برایم تنگ شده است؛ چون هر وقت عاملی باعث می شود از تو دور بشوم، کاری می کنی که به یادت بیافتم. هر چه پیش بیاید،مهم نیست، چون مصلحت تو بوده و تو راضی هستی؛ پس من هم به رضایِ تو راضی ام. آه، خیلی هوایِ سینه ام تنگ است، آنقدربغض گلویم را می فشارد که دارد خفه ام می کند. خدایا حالِ من اینک خراب است***به غیر از عشقِ تو، عالَم سراب است تمامِ آنچه کردم از سَرِ شِرک ***من و قصر خیالاتم بر آب است این مدّت اتّفاقاتی که افتاده، واقعاً اذیّتم کرده ، توانم را کاسته؛ و فریادِ یاری خواهی از تو، از عمقِ وجودم برخاسته. خدایا روحیه ام به شدّت ویران شده و روحم در کشاکش این حوادث سرگردان شده. خدایا به حقّ امام موسایِ کاظم(ع)، باب الحوائج ، قَسَمَت می دهم که یاری ام کنی . خدایا تو خود خوب می دانی، آن قدر دوستت دارم که این مسائل را نه از سَرِ ناشکری، بلکه از سَرِ درد دل می گویم. خدایا اجازه بده کمی غمگین باشم، اجازه بده از عمق دل اشک بریزم تا آرام شوم. باورم کن که این سخنان گلایه نیست،نجوایه است؛ شکایت نیست، حکایت است.و بهانه ای است که بیشتر در کنارت بمانم و در آغوشت بیاسایم. مرا دریاب و در تمامِ امور کفایتم کن، زیرا که تو مرا بسی و تو برایِ من همه کسی، که در همه حال به فریادم می رسی، و نزدیکتر از نَفَسی. فداییِ محبتِ بی حدّت: شرمنده بنده ات تعداد بازدید از این مطلب: 187
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
امامِ غایب از نظر، فدایِ رویِ ماهِ توکجا گذر کنی مرا، نشسته ام به راهِ تودلم پُر از نسیمِ تو، مرا نگاهی از صفابیا فدایِ عارضت، فدایِ آن نگاهِ توتمامِ روح و جانِ من، به نغمه ات نشسته استخدا کند که نشنوم، دمی صدایِ آهِ تواگر گناهِ من شبی، دلِ تو را شکسته استمرا ببخش و کن گذر،فدایِ فَرّ و جاهِ توتمامِ آرزویِ من، همیشه با تو بودن استخوشا که خادمت شوم، زِ دسته و سپاهِ توتمامِ خلقِ عالم و، تو یک نفر به غمزه اتچو می کِشی و می کُشی، منم اسیرِ خواهِ تونه من، تمامِ این جهان، نشسته منتظر تو رابیا برون، نشسته ام، به غمزه ی نگاهِ توبیا بتاب و گلشنی، به تابش ات ثمر دهدنیازِ ما همه تویی، تو شمس و ما گیاهِ توزِ بس که نورِ رویِ تو، نهان شده زِ چشمِ منبه عکسِ رویِ ماهِ تو، فتاده ام به چاهِ توتعداد بازدید از این مطلب: 223
برچسبها:
حضرت مهدی ,
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
أُمُّ المَصائِب وفات- 15 رجب 1441- سه شنبه 20/12/1398 أُمُّ المَصائِب عاقبت، تا بیکران رفت همچون ستاره، تا فرازِ آسِمان رفت در جنّة المأوی، همه در انتظارش سویِ حسین و فاطمه، آرامِ جان رفت کوهِ فضایل بود و، زینت بر علی شد در نورِ مولا ذرّه گشت و، از جهان رفت همچون خدیجه جدّه اش، خوشرو و زیبا دنیا نباشد جایِ او، تا بیکران رفت هم عابده، هم عارفه، هم فاضله او بس کامله، بس عالمه، تا نزدِ جان رفت اهلِ تهجّد دائماً، در ذکرِ ایزد خشنود و راضی، تا سرایِ جاودان رفت از بس صبوری کرد و، طاقت بر دلش بود مردانه چون حیدر، کنارِ کاروان رفت با خطبه هایش، یادِ مولا زنده گردید بس آبِرو با خطبه اش، از ظالمان رفت گویی که زهرا و فدک، در خطبه اش بود آه از لبِ هر غافلی، آتشفشان رفت در کربلا و کوفه و، شام و مدینه با صبرِ بی حد همرهِ، این خانِدان رفت چون مادری بر، خانِدانِ عصمتش بود صد آه و افسوس و فغان، آن مهربان رفت ای عمّه جان، ای شافعه بر جمعِ شیعه طاقت دگر زایل شد و، از قلبمان رفت بهرِ فرج، دستِ توسّل برفرازیم ما را دعا کن، طاقت و صبر و امان رفت امّیدِ دل ها گر بیاید، تو می آیی از تن توان، از دل امان، از کف زمان رفت تعداد بازدید از این مطلب: 264
برچسبها:
وفات حضرت زینب ,
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
شیرِ خدا ولادت- 1395 میلادِ امامِ اوّلی آمده است از عرشِ خدا، نامِ علی آمده است از نورِ نگاهِ احمدی، کنجِ حرا در کعبه نوایِ اَزَلی آمده است شیرینیِ این محفلِ ما، نورِ رُخَش کامِ همه را چون عسلی آمده است تا جامِ اَلَستِ حق به کامِ شیعه ست با نامِ علی، صوتِ بَلی آمده است او شیرِ خدا و، مردِ میدانِ عمل از نزدِ خدا، بهرِ یَلی آمده است تا نامِ علی، به هر کجا بُرده شود صوتِ صلواتِ بس جَلی آمده است از فرطِ رضا، به مرتضی شُهره شده در وقتِ قضا، راهِ حلی آمده است هر جا که نبوده احمد، او جایش بود در خوف و خطر، چون بَدَلی آمده است بر شهرِ خدا، که شیعه نامش کردند اینک چه شهِ بی مَثَلی آمده است دشمن ز جفا، گر چه وفایش بِشِکَست بر جور و ستم، چون خِلَلی آمده است در علم و عبادت که به همتاییِ او تا فاطمه هم کُفوِ علی آمده است حق با علی است و غیرِ او ناحقّ است بر غیره چو مُهرِ بَطَلی آمده است در تاب و توانم نَبُوَد گفتن از او او اَکثَر و کِی بر اَقَلی آمده است تعداد بازدید از این مطلب: 345
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
|
تاریخ : 4 اسفند 1399
ساعت : 0:36
|
در موضوعِ حجاب- سه شنبه28/11/1399
زن چنان دُرّی بُوَد، در این جهان
در صَدَف زیبنده تر، گردد نهان
گر چنان زهرایِ، اطهر باشد او
قدر و قیمت، بیکران می یابد او
با حیا و عفّت و، حُجب و یقین
می شود یارِ علیّ و، فخرِ دین
می توان شد، مادرِ صاحب زمان
یا که زینب، دُرِّ نایابی گران
هر که دارد، این حجاب و عفّتش
آبرو داده، به عالم عزّتش
پاسداری کرده، بر خونِ شهید
کرده شیطان را، زِ مکرش نا امید
گر وطن، از خونشان رنگین شده
با عبایِ مادرم، آذین شده
پاس دارد، خونِ یارانِ جوان
چون وصیّت کرده اند، بر بانوان
می توان در این صدف، ارزنده شد
بر سرِ افلاکِ دین، تابنده شد
هر چه طنّازیّ و، زیبایی در اوست
گر بجا خرجش کُنَد، چون آبروست
بهرِ همسر، خوش درخشد در خفا
از دگر مردان، کُنَد پنهان جلا
اُسوه هایِ ناب، در بینِ زنان
فضل و حکمت، دین و دانش بیکران
مادرِ خلقت ، که زهرایِ بتول
گشته مادر ، بهرِ بابایش، رسول
مریم و زینب، شده الگویِ ما
آسیه، همسایه شد نزدِ خدا
مادرِ موسی، مطیعِ ایزدی
طفلِ خود بسپرده، دستِ سرمدی
هاجر امّا ، بهرِ حق هجرت کُنَد
سر به امرِ، ایزدِ دانا نَهَد
تا خدیجه شد، مسلمانِ نخست
دستِ خود از مال و راحت، جمله شُست
حضرتِ معصومه، در راهِ خدا
جانش از تن، در غریبی شد جدا
هجرتی بنموده، با عشقِ رضا
جملگی در راهِ دین، گشته فدا
جلوه کردن نزدِ حق، زیبنده است
آن که قلبش از خدا، آکنده است
آن که از خود بگذرد، بهرِ خدا
جنّت المأوی شود، او را سزا
ظاهر آرایی نکن، بانویِ دین
قَدرِ تو باشد، گرانسنگ و وزین
دِینِ سنگینی، به دوشِ ما بُوَد
بس وصیّت ها، به گوشِ ما بُوَد
باشد این حُجب و حیا، ارزنده تر
می شوی در سایه اش، بالنده تر
این سیاهی چادرت، کوبنده است
خونِ سرخِ هر شهید، ارزنده است
این چنین مفتاحِ جنّت، زیرِ پا
پلّه پلّه می روی، سویِ خدا
دامنت، مردانِ دین می پرورد
حاصلی عین الیقین، می پرورد
تا به معراجِ خدا، پَر می کشد
کِبرِ شیطان را، به آذر می کشد
هر چه می خواهی بکن، در حِصنِ دین
بر حجابت، پاسداری شو امین
اهلِ علمی، یا هنرمندی، بدان!
چادرت مانع نبوده، بی گمان
ای مهندس، ای معلّم، کارگر
ای پزشک و،مادر و، ایثارگر
با حجاب و، با حیا باش و، متین
در میان جمع و، اخلاقی وزین
آفرین بر آنکه، از خود بگذرد
تا جمالِ، ایزدی را بنگرد
هر جمالی را که زن پنهان کُنَد
مکرِ شیطان را، چنین زندان کُنَد
می دهد دین را، بدین گونه نجات
بر دیانت می دهد، آبِ حیات
گر چنان زهرا، زِ حق پروا کنی
عالَمی را بهرِ خود، شیدا کنی
دامنت إحدی عَشَر، گوهر دهد
هر گُهر، صد جلوه یِ دیگر دهد
تا قیامت، نورشان باقی بُوَد
دشمنِ این خانِدان، فانی بُوَد
تاریخ : 28 بهمن 1399
ساعت : 22:46
|
تاریخ : 26 بهمن 1399
ساعت : 23:46
|
تاریخ : شنبه 25 بهمن 1399
ساعت : 23:10
|
تعداد صفحات : 0
|
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
Powered by : VistaBlog