پیوند ها
چت باکس
دیگر موارد
آمار وب سایت
آمار مطالب کل مطالب : 36کل نظرات : 0 آمار کاربران افراد آنلاین : 3تعداد اعضا : 0 کاربران آنلاین آمار بازدید بازدید امروز : 13باردید دیروز : 0 بازدید هفته : 14 بازدید ماه : 36 بازدید سال : 80 بازدید کلی : 6181 |
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
بهشت رضوان: بهشت رضوان: تو که بر حادثه ها خندیدی تو که بر خونِ وطن رقصیدی تو که بر بوسه، زدی مُهرِ جنون تو که بس بی سر و پا چرخیدی چشم خود بستی و لب وا کردی دیده بستی و تماشا کردی همچو کوران و کران و لالان شورش و فتنه و بلوا کردی مزد خوش خدمتی ات را دیدی؟ لاله ی سرخ وطن را چیدی؟ خونِ ناحق که به گردن داری با چه رویی، تو شبی خوابیدی؟ بهر یک سکته، چه غوغا کردی خونبها خواسته، بلوا کردی سنت و دین و وطن را ویران هر چه را داشته، رسوا کردی شک کن آیا که تو وجدان داری؟ یا که اندیشه ی شیطان داری؟ حیف باشد که بگویم حیوان! تو فقط صورت انسان داری روزهای همه غمگین گشته کار من ناله و نفرین گشته نفرتی دارم از این قوم لجوج چه فضا درهم و سنگین گشته با بصر، چشم بصیرت بگشا روی بر حضرت داور بنما تو مترسک شده ای دست عدو ظلمت از روی دل خود بزدا بس کن این فتنه گری را دیگر بده بر جهل و نزاعت آخر زین همه فتنه و شور و غوغا بنما آنچه که داری در سر کاسه ی صبر همه شد لبریز بگذر از همه چیز و بگریز هر دو عالم به تو ویران گشته بکن از حمله ی شیران پرهیز ما همه پیرو رهبر هستیم عهد و پیمان به سر و جان بستیم خوش بُوَد فیض شهادت بر ما از مِیِ سرخِ طهورا مستیم هر شهیدی که به خون می افتد دشمنِ او به جنون می افتد بکُشید این همه عیّاران را شر بر این دشمن دون می افتد لعن و نفرین فراوان بر تو آتش و دیده ی گریان بر تو خیر از زندگی ات پَر بکشد شعله یِ سرکش و بریان بر تو از حرم رفته، حرامی گشتید در بزه، وارد و نامی گشتید بله، آخر شود این شام سیاه محو یک وعده ی خامی گشتید بس ربا، رشوه و دزدی کردید لقمه هایی به حرامی خوردید دین پرید از دل و جان و خانه چه بلا بر سر خود آوردید دین و ناموس و وطن را دادید جای آن شرک و ریا بنهادید خاسر و دست تهی، وامانده ز همه عقل و حیا ، آزادید زن به گرداب فنا رفته، ز تو زندگی سوی جفا رفته ز تو گشته برده تن و جان و روحت حریت تا به کجا رفته ز تو کاشکی بار دگر زاده شویم کاش بار دگر آزاده شویم بر ظهور گل رخسار جهان مهدی فاطمه، آماده شویم سراینده: سیده فرزانه رضوانی نژاد بهشت رضوان: بهشت رضوان: تو که بر حادثه ها خندیدی تو که بر خونِ وطن رقصیدی تو که بر بوسه، زدی مُهرِ جنون تو که بس بی سر و پا چرخیدی چشم خود بستی و لب وا کردی دیده بستی و تماشا کردی همچو کوران و کران و لالان شورش و فتنه و بلوا کردی مزد خوش خدمتی ات را دیدی؟ لاله ی سرخ وطن را چیدی؟ خونِ ناحق که به گردن داری با چه رویی، تو شبی خوابیدی؟ بهر یک سکته، چه غوغا کردی خونبها خواسته، بلوا کردی سنت و دین و وطن را ویران هر چه را داشته، رسوا کردی شک کن آیا که تو وجدان داری؟ یا که اندیشه ی شیطان داری؟ حیف باشد که بگویم حیوان! تو فقط صورت انسان داری روزهای همه غمگین گشته کار من ناله و نفرین گشته نفرتی دارم از این قوم لجوج چه فضا درهم و سنگین گشته با بصر، چشم بصیرت بگشا روی بر حضرت داور بنما تو مترسک شده ای دست عدو ظلمت از روی دل خود بزدا بس کن این فتنه گری را دیگر بده بر جهل و نزاعت آخر زین همه فتنه و شور و غوغا بنما آنچه که داری در سر کاسه ی صبر همه شد لبریز بگذر از همه چیز و بگریز هر دو عالم به تو ویران گشته بکن از حمله ی شیران پرهیز ما همه پیرو رهبر هستیم عهد و پیمان به سر و جان بستیم خوش بُوَد فیض شهادت بر ما از مِیِ سرخِ طهورا مستیم هر شهیدی که به خون می افتد دشمنِ او به جنون می افتد بکُشید این همه عیّاران را شر بر این دشمن دون می افتد لعن و نفرین فراوان بر تو آتش و دیده ی گریان بر تو خیر از زندگی ات پَر بکشد شعله یِ سرکش و بریان بر تو از حرم رفته، حرامی گشتید در بزه، وارد و نامی گشتید بله، آخر شود این شام سیاه محو یک وعده ی خامی گشتید بس ربا، رشوه و دزدی کردید لقمه هایی به حرامی خوردید دین پرید از دل و جان و خانه چه بلا بر سر خود آوردید دین و ناموس و وطن را دادید جای آن شرک و ریا بنهادید خاسر و دست تهی، وامانده ز همه عقل و حیا ، آزادید زن به گرداب فنا رفته، ز تو زندگی سوی جفا رفته ز تو گشته برده تن و جان و روحت حریت تا به کجا رفته ز تو کاشکی بار دگر زاده شویم کاش بار دگر آزاده شویم بر ظهور گل رخسار جهان مهدی فاطمه، آماده شویم سراینده: سیده فرزانه رضوانی نژاد تعداد بازدید از این مطلب: 14
می توانید دیدگاه خود را بنویسید
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::. Powered by : VistaBlog |
درباره وبگاه
از سن 20 سالگی به سرودن شعر پرداختم. دارای مدرک کارشناسی الهیات و معارف اسلامی و کارشناسی ارشد علوم نهج البلاغه می باشم.تمام اشعارم مذهبی هستند. تا کنون هجده اثر به آستان دوست تقدیم شده است.در سال 1379 کتاب مجموعه غزلیات« کوثر ولایت» از بنده به چاپ رسیده. در سال 1398 و 1399 مجموعه سروده های « خلوتکدۀ عشق الهی» و « شمس رسالت» و « امیر ولایت» و « مادر ولایت » و « کریم ولایت » و « سید الشهداء ولایت » و «دختران ولایت» و « سید الساجدین ولایت» و « باقر العلوم ولایت» و « صادق ولایت» و « کاظم ولایت» و «شمس الشموس ولایت» و « جواد ولایت» و « هادی ولایت» و « زکی ولایت» و « وارث ولایت» و « خاندان ولایت» به لطف الهی ، به چاپ رسیده است. خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
|