پیوند ها
چت باکس
دیگر موارد
آمار وب سایت
آمار مطالب کل مطالب : 36کل نظرات : 0 آمار کاربران افراد آنلاین : 1تعداد اعضا : 0 کاربران آنلاین آمار بازدید بازدید امروز : 24باردید دیروز : 0 بازدید هفته : 25 بازدید ماه : 47 بازدید سال : 91 بازدید کلی : 6192 |
نوشته شده به دست سیده فرزانه رضوانی نژاد
بهشت رضوان: اربعین آمد ، وَ سیلِ عاشقان گشته از هر سو، به این کشتی روان سخت و شیرین و پُر از عرفانِ ناب از کفِ مردم رها گشته حساب می روی، گاهی تو را هم می برند کاهِ ما را هم به قیمت می خرند سنّ و سال و قدرت و فقر و غنا هیچ کس ، خود را نکرد از او جدا هر کسی از بهرِ کاری آمده بر کرامتخانه ی او سر زده آمده بهرِ ارادت، سویِ او می کند گَه زمزمه، گَه گفتگو دیگر این دل راهِ خود را می رود پا و تن را همرهِ خود می بَرَد بینِ سیلِ جمعیت ، گُم می شوی از خودیت دور و، مَردُم می شوی هر که هستی، ذرّه می گردی، غبار با همه گَردان شوی، بر دُورِِ یار او تو را در خویش، پیدا می کند لایقِ الطافِ والا می کند هستِ خود یابی اگر با او شَوی گُم نگردی ، گر به پایِ او رَوی دست در دستش بِنِه، چون کودکان او دهد راهِ حقیقت را نشان همچو او هر آنچه را داری بده دین حق، با جان خود، یاری بده دیده ام در این مسیر اربعین پاره هایی از قیامت در زمین هر چه دارد، با دل و جان می دهد تا مدال میزبانی آوَرَد میزبان با هر بضاعت آمده بر پذیرایی و رحمت آمده در طَبَق آورده، داراییِ خود تا نمایَد، اوجِ شیداییِ خود تا خوشآمد گوید او بر زائران هر چه را دارد به جان سازد عیان بس که اصرارت کند ،مهمان شَوی افتخارش اینکه، آن موکب رَوی شربتِ آبی، رُطب، چای و طعام نانِ تازه، جایِ خواب و احترام سفره دارِ اصلی این ره حسین ما همه خدّامِ آن نور دو عین او به هر زائر براتی می دهد تشنه را آب حیاتی می دهد از نجف تا کربلا، پر می کشی هستی خود را به آذر می کشی خستگی، بی طاقتی، آزردگی آمده جسمت برای بردگی تا که همپای رقیه یا رباب همچنان زینب، صبوری بی حساب زینب و سنگ و کلام ناسزا وای بر من،این کجا و آن کجا؟ کفشِ راحت، پا برهنه روی خار از دو دیده، سیلِ این غم را ببار دعوتی دائم به شربت، بر طعام گشنگی و تشنگیِ در شهر شام مرکبِ راحت، به موکب در رفاه بر اسیران مرکبی از اشک و آه جان سپارم گر بر آن بی حرمتی از ستم های یزیدِ لعنتی کم بُوَد، باید به تَن، رنجش کشم اندکی از غصّه اش، بر جان چِشَم تا بفهمم این زیارت بهر چیست؟ تا بدانم صاحبِ این خانه کیست؟ دل گرو آورده ام نذری دهم سر به راه عشق پاکِ او نَهَم من همینم، می پذیری بنده را؟ برده ی بی ارزشِ شرمنده را؟ طوقِ حُبَّت را ، بِنِه بر گردنم یک زِرِه ایمان، بپوشان بر تنم تو نگهدارم ، چنان که بُردی ام حافظم شو چون به رَه آوردی ام ای چراغِ من، هدایت کن مرا کشتی ام شو نزدِ طوفانِ بلا یا حسین جان، تا ابد مدیونتم اربعین آوردی ام، ممنونتم بهشت رضوان: اربعین آمد ، وَ سیلِ عاشقان گشته از هر سو، به این کشتی روان سخت و شیرین و پُر از عرفانِ ناب از کفِ مردم رها گشته حساب می روی، گاهی تو را هم می برند کاهِ ما را هم به قیمت می خرند سنّ و سال و قدرت و فقر و غنا هیچ کس ، خود را نکرد از او جدا هر کسی از بهرِ کاری آمده بر کرامتخانه ی او سر زده آمده بهرِ ارادت، سویِ او می کند گَه زمزمه، گَه گفتگو دیگر این دل راهِ خود را می رود پا و تن را همرهِ خود می بَرَد بینِ سیلِ جمعیت ، گُم می شوی از خودیت دور و، مَردُم می شوی هر که هستی، ذرّه می گردی، غبار با همه گَردان شوی، بر دُورِِ یار او تو را در خویش، پیدا می کند لایقِ الطافِ والا می کند هستِ خود یابی اگر با او شَوی گُم نگردی ، گر به پایِ او رَوی دست در دستش بِنِه، چون کودکان او دهد راهِ حقیقت را نشان همچو او هر آنچه را داری بده دین حق، با جان خود، یاری بده دیده ام در این مسیر اربعین پاره هایی از قیامت در زمین هر چه دارد، با دل و جان می دهد تا مدال میزبانی آوَرَد میزبان با هر بضاعت آمده بر پذیرایی و رحمت آمده در طَبَق آورده، داراییِ خود تا نمایَد، اوجِ شیداییِ خود تا خوشآمد گوید او بر زائران هر چه را دارد به جان سازد عیان بس که اصرارت کند ،مهمان شَوی افتخارش اینکه، آن موکب رَوی شربتِ آبی، رُطب، چای و طعام نانِ تازه، جایِ خواب و احترام سفره دارِ اصلی این ره حسین ما همه خدّامِ آن نور دو عین او به هر زائر براتی می دهد تشنه را آب حیاتی می دهد از نجف تا کربلا، پر می کشی هستی خود را به آذر می کشی خستگی، بی طاقتی، آزردگی آمده جسمت برای بردگی تا که همپای رقیه یا رباب همچنان زینب، صبوری بی حساب زینب و سنگ و کلام ناسزا وای بر من،این کجا و آن کجا؟ کفشِ راحت، پا برهنه روی خار از دو دیده، سیلِ این غم را ببار دعوتی دائم به شربت، بر طعام گشنگی و تشنگیِ در شهر شام مرکبِ راحت، به موکب در رفاه بر اسیران مرکبی از اشک و آه جان سپارم گر بر آن بی حرمتی از ستم های یزیدِ لعنتی کم بُوَد، باید به تَن، رنجش کشم اندکی از غصّه اش، بر جان چِشَم تا بفهمم این زیارت بهر چیست؟ تا بدانم صاحبِ این خانه کیست؟ دل گرو آورده ام نذری دهم سر به راه عشق پاکِ او نَهَم من همینم، می پذیری بنده را؟ برده ی بی ارزشِ شرمنده را؟ طوقِ حُبَّت را ، بِنِه بر گردنم یک زِرِه ایمان، بپوشان بر تنم تو نگهدارم ، چنان که بُردی ام حافظم شو چون به رَه آوردی ام ای چراغِ من، هدایت کن مرا کشتی ام شو نزدِ طوفانِ بلا یا حسین جان، تا ابد مدیونتم اربعین آوردی ام، ممنونتم تعداد بازدید از این مطلب: 8
می توانید دیدگاه خود را بنویسید
.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::. Powered by : VistaBlog |
درباره وبگاه
از سن 20 سالگی به سرودن شعر پرداختم. دارای مدرک کارشناسی الهیات و معارف اسلامی و کارشناسی ارشد علوم نهج البلاغه می باشم.تمام اشعارم مذهبی هستند. تا کنون هجده اثر به آستان دوست تقدیم شده است.در سال 1379 کتاب مجموعه غزلیات« کوثر ولایت» از بنده به چاپ رسیده. در سال 1398 و 1399 مجموعه سروده های « خلوتکدۀ عشق الهی» و « شمس رسالت» و « امیر ولایت» و « مادر ولایت » و « کریم ولایت » و « سید الشهداء ولایت » و «دختران ولایت» و « سید الساجدین ولایت» و « باقر العلوم ولایت» و « صادق ولایت» و « کاظم ولایت» و «شمس الشموس ولایت» و « جواد ولایت» و « هادی ولایت» و « زکی ولایت» و « وارث ولایت» و « خاندان ولایت» به لطف الهی ، به چاپ رسیده است. خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
|